تصویرگاه پانصد و سی
چشماش قرمز شده بود و صورتش کبود.نفسش بالا نمی آمد.
گفت: دارم می میرم پسر؟
گفتم: ترسیدی؟
گفت بار اولم که دارم می میرم.نمی دونم باید بترسم یا نه
گفتم: ولی اگه بالا نیاری می میری!
خندید.بلند.چشاش خیس بود.
گفت: تقدیرم رو چه کنم؟؟؟
.
.
.
مرد...
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸ ساعت 14:35 توسط میم.ر
|