روزِ اولی که شب هنوز 

هوای اين همه ترس و تاريکی نداشت 
خيلی‌ها می‌گفتند 
ديگر کارِ چراغ و ستاره تمام است، 
اما ديدی آرام 
... آرام آرام دلمان به بی‌کسی 
صدايمان به سکوت وُ 
چشمهايمان به تاريکی عادت کردند! 

حالا هنوز هم می‌شود 
در تاريکی راه افتاد وُ 
از همهمه‌ی هوا فهميد 
که رودی بزرگ 
نزديکِ همين تشنگی‌های ما می‌گذرد.