تصویرگاه دویست و بیست و شش
وقتی غبار قند از طراز تکلمت،
پیراهن من است،
دیگر چه حاجت به کندوی اردی بهشت عسل.
هر دیگرانی که هست
بگذار
قصه بگویند برای هر دیگرانی که هست،
به جان خریده ی خواب های تو
من ام.
تو آن ماه نامکشوفی
که تنها من
نشانی ات را از آسمان گرفته ام.
نترس!
ستاره های سفر کرده
مزامیر مرا
به فانوس های شکسته لو نخواهند داد.
من سپرده ام
دریاها
به نام تو آرام بگیرند.
تا رسیدن به شرطه ی شب
راهی نیست.
تو فقط رد برف را
تا بلوغ کامل گل سرخ بگیر و بیا،
من با روشنایی واژه های تو
وضو گرفته ام.
من کوچه های بی نوشته بسیاری را
رد به رد از عطر پای تو بوسیده ام.
من همین جا می مانم
تا سنگ از اذان اسم تو بگذرد،
من برای همین آمده ام
تا نور
سرمست امکان وزیدن شود.
من آمده ام
تا عین از حروف الفباء بگریزد
به عشق تو،
تا شین از تولد نوشتن بگریزد
به عشق تو،
تا قاف از قوس آسمان بگریزد
به عشق تو.
+ نوشته شده در شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت 14:41 توسط میم.ر
|