می شود یک شب خوابید 
و صبح باخبر شد ، غم ها را از یک کنار به دور ریخته اند
که اگر اشکی هست 
یا از عمق شادمانی دلی بی درد است 
یا از پس به هم رسیدن های دور
یا گریه ی کودکی 
که دست بی حواسش ، بادبادکی را بر باد می دهد 
کاش می شد 
یک صبح 
کسی زنگ خانه هامان را بزند بگوید:
با دست پر آمده ام 
با لبخند 
با قلب هایی آکنده از عشق  های  واقعی 
از آن سوی دوست داشتن ها 
آمده ام بمانم و 
هرگز نروم..