تصویرگاه دویست و پنج
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور شیدایی انبوه هزارنت کو؟
شور شیدایی انبوه هزارنت کو؟
میخزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزهِ تاتار چه حالی داری؟
دل پولادوشِ شیر شکارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربدهی باده گسارانت کو؟
چهرهها درهم و دلها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟
پ.ن: به زادروز شفیعی کدکنی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۵ ساعت 2:22 توسط میم.ر
|