به امروز،به سالگرد کوچ شاعر بزرگ آزادی سرزمینم استاد احمد شاملو

هدیه به باغ خاموش.

باران گل:پرنده و شن؟

من بودم.بچه ها بودند.

دوستان خسته خودمان.

داشتند برای خودشان حرف می زدند.

یک نفر رفت بالای سکوی سوم

دستش را بالا اورد,اصلا نترسیده,گفت:

یه روز می یاد که بلبل

به یاد اون همه گل

می خواند از شکفتن

از او همه نگفتن

پروانه های پرپر

از قفل پیله, اخر

ازاد چون هزاران

....

اما باد امد

عده ای در سایه به سایه شبیه.سایه هی سایه...

عده ای الکی  از اینه ان سوتر مرا نگاه می کردند

افعال شکسته خیلی بودند.

انتهای مصرع ناقص دریا بهاران بود

ما گیومه را بسته بودیم

او می توانست کلمه ای کامل از برادران بامداد و

من و شما و تمامی ... هر چه سه نقطه.

بقیه اش بی خیال هر چه قوافی!

یاد خجسته باید.زمستان 1357بخیر!

ببخشید

حالا به هر بهانه ای

کو ان چراغ خانه ای

شعله براوردکه من

داغ تو دارم ای

دخترها رفته بودند

فقط یکی شان خوانده بود:

خبر..خبر.هیچ می دونی

یه دختر ماه پیشونی

پشت پل رنگین کمون

داره می اد از اسمون

اینه ها دور و برش

تاج سیاه به سرش!

خواب زده ها ,خبر..خبر

تک زده جوجه ی سحر

ما روبه روی بیمارستان ایرانمهرایستاده بودیم

به معصوم بیگی گفته بودم ممکن است اتفاقی بیفتد

گفت:یه زنگی به محمود بزن!

تا امدم جلوی باد بایستم,باد از یک طرف عجیب دیگر امد.

تا کی تو لاک برفتون

پچ پچ پرده حرفتون!!

این قصه خوان خسته

عروسک هاش شکسته

رخت عزا تنش بود

به خدا...

غمگین رفتنش بود.

و باز بچه ها

همین دوستان خسته خودمان دم گرفتند:

در خواب قفل و زنجیر

بید از پرنده دلگیر!

پرنده پیش باران

(به قول شاعران دهه سی):

شکسته بال و گریان

رفت و گلایه ای داشت

این باغ تشنه گویا

روزی سایه ای داشت

جخ بامداد...انجا بود

سرخانه,گرم غلط گیری کتاب

کوچه,خلوت

و جهان ساکت

جهان سرد

جهان خاموش!

بقال,راننده,گل فروش

یک عده ای هم...

خیلی بودند...

عده ای در سایه به سایه شبیه,سایه هی سایه!

عده ای الکی از اینه ان سوتر ما را نگاه می کردند.

یک مرتبه یک موتوری صاف امد توی سینه ام:

_نه دیروز و نه امروز,فهمیدی!؟

بقیه اش یادش رفته بود.گفتم:

_نه,نه دیروز و نه حالا

همین امروز و فردا

اما باد امد لعنتی

امده بود تمام ترانه های ما را مثل ری را

با خودش برده بود:

ما تشنگان روزیم

بازمانده ی هنوزیم

صد گل به دامن اب

پاروکشان شبتاب

خواب تو را دوباره

دیدند با ستاره

که از راه دور دریا

می ایی ای تو فردا...!

شمع ها تمام شدند

هر کس رفت خانه خودش

و من تا بامداد روز بعد ...هی قدم زدم

سیگار کشیدم

پریا خواندم

هوا روشن شده بود:

خب ...همه میمیرند...فلانی!