تو رو بروی من نشسته بودی و 

من به تن پری قصه،

لباس می دوختم...

کاش

 تقدیر می دانست

دست از رویای تو درازتر 

به کابوس بر گشتن یعنی چه؟

کاش 

تو می دانستی

حال حسی را که

چشم دیدن نبودنت را

ندارد...

من اما یادم نمی رود

احساس این شعر را

وقتی تنها خدا از عمقش

با خبر است...