تصویر گاه هزار و پانصد و هفتاد و هفت
شبا...!
هی مشهورِ شرم آور!
در این میان
مقصرِ این قصهی سوگوار
کدام کبریتِ کشیده
در تکلمِ باد است...؟
ببین این تشنهی بیتاب را،
بیتابِ بر آب رفتهای
که در به در... در دریا
دنبالِ دریا میگردد.
شیون، شعلهها، آوارها
اسکلتِ لالِ بیلنگر،
و این زندگیِ زنگزده
که لا....لا...لا وُ
بیلالا... به لایِ جِرز!
مردم میگویند:
ما مرگِ مقصر را دیدیم
که با چه آرامشی
در بندرِ گمبرون قدم میزد:
دریا...دریا... دریا آتش گرفته است.
لعنت
لعنت بر تو
ای کبریتکِشِ در کمین...!
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت 0:49 توسط میم.ر
|
عاشق که می شوی