پرنده ای که نمی داند آزادی چیست،

از بازماندنِ درِ قفس سرما میخورد

و پرنده ای که بر برجی بلند می نشیند،

هر چه روشن تر فکر می کند،

تاریک تر آواز می خواند

پرنده می داند آزادی تنها پنج حرف ساده است

محصور در انگشتان خسته ی مردی که هر غروب

یک قفس آواز غمگین را به پارک می برد

مرد می داند پرنده تنها پنج حرف ساده است

که گاهی

فقط گاهی از دهان آسمان می پرد.