گفت : ببخشید که برا یه پالتو سه بار کشوندمت تا اینجا. در جوابش فقط لبخندی زدم.

راست می‌گفت یک بار پالتو ام را عوضی داد و بعد زنگ زد و با کلی عذرخواهی مجبور شدم برگردم تا پالتویی را که خودم هم دقت نکرده بودم پس دهم .یک بار دیگر اتو نکرده بود و این بار سوم بود.

با شیطنت برای اینکه دلخور نباشم گفت: خب دلخور نباش دیگه حساب کن از موهای فرفری سیم تلفنیت خوشم اومده.

این بار کمی لبخندم را بیشتر کشیدم.موقع بیرون رفتن انگار حس کردم توی ذوقش زده ام دلم نیامد.دم در مغازه مکث کردم و گفتم: مهم نیست.من عاشق اینم که اتفاقای طبیعی زندگیم غیر طبیعی بیفتن .نگاهم کرد و این بار با ذوق بیشتر گفت : لوطی هستی...

صادقانه اش این است که همین عشق های غیر طبیعی خواهر و مادر آدم را به عزایش می نشانند.اینکه به جای سینه و شانه یار سه کنج دیوار را برای گریه انتخاب کنی.البته همان طور که گفتم صادقانه اش این است که سه کنج دیوار در هر حال و هر زمان و هر مکان حتی بیرون از منظومه ی شمسی همیشه در دسترس است اما گزینه اول گاهی ...فقط گاهی آن هم در کتاب ها در دسترس است.

تقدیم می شود به آن ها که سخت در اشتباهند از لب های همیشه خندانم