ماشین را که پارک می کنم عصایم قبل از پاهایم از ماشین بیرون می آید .روی عصای چوبی بازمانده از بی بی جان تکیه می کنم و به سختی می ایستم .مولود می آید جلویم و میگوید : خدا بد ندهد آقا رضا ،چرا عصا آورده ای ؟ آرام را می افتم سمت کارگرها که نشسته اند و دارند دور هم صبحانه می خورند .و به مولود می گم: داشتم از خانه بیرون می آمدم این عصا هم بهانه گرفت که حوصلش سر می ره آوردمش.مولود می خندد.می ایستم بالای سر استاد بنا و دو تا شاگردش و میگم : خدا قوت اوستا،الان چه وقت صبحونه خوردن؟ اوستا میگه: صبحونه رو زود خوردیم .آقا سعید گفت یه چیزی هم میان وعده بخوریم دیگه مولود خان زحمت کشید برامون املت زد.نگاهی به مولود می کنم و میگم : مگه سعید اینجاست؟ مولود جواب میده :گفت شما حالتان خوب نیست به خاطر همین آمده .کنار استخرهاست.نگاهی به استخرها می کنم سعید روی تخت جلوی استخرها دراز کشیده.احتمالا دارد کتاب صوتی گوش می کند.بر میگردم سمت اوستا و میگم: اوستا زنگ زدم تا یکساعت دیگه مصالحی که خواستی رو می یارن خالی کنن که دم دست خالی نباشه .فقط قربون دست کار و نخوابون.اوستا با دهن پر جواب میده : رو چشم ،یه لقمه کارگری نمی زنی؟ نگاهی به املتش می کنم و میگم : اگر گنده بگیری حتما.اوستا برایم لقمه املتی می گیرد و می دهد دستم.لقمه را می گیرم و آرام می روم سمت سعید.مولود هم پا به پایم می آید .پیداست میخواهد چیزی بگوید.لقمه ام را گاز می زنم و میگم: بگو مولود.میگه : چی آقا رضا؟ میگم همونی که تو گلوت گیر کرده .میگه : فقط می خواستم ببینم وقت کردید برایم کارت بانکی و سیم کارت بگیرید.مکث میکنم .با لپ برا آمده متعجب نگاهش می کنم و میگم: مولود کی رئیسته؟ میخنده.میگم : نخند.کی رئیسته؟ با لبخند میگه : آقا سعید...راه می افتم و میگم: خلاص ...برو به آقا سعیدت بگو .به من چه؟ اگه من برات کارت و سیم کارت گرفتم بعد فردا تو طالبان در اومدی خط دادی اومدن استخرهای ما رو زدن اطلاعات اومد منو خفت کرد .من چه غلطی کنم.مولود با خنده میگه : نگو آقا رضا ...میگم : نگو آقا رضا و کوفت .مگه من با تو شوخی دارم که می خندی؟ با عصا میکوبم به تخت و میگم: اوهوم پاشو بیا این برادر افغان تو جمع کن به من چه؟ تو تضمین میدی این طالب نباشه .سعید با لبخند نیم خیز می شود .مولود میگه : آقا رضا بخدا بعداز چند ماه من هنوز جدی و شوخی شما را نمی فهمم.سعید میگه : مولود ولش کن بابا مگه نمی بینی کمرش درد اخلاقش گه مرغیه...مولود می رود و سعید میگه: بیا ...اینم من میگم.مولود بیچاره هم فهمید.همینطور که سعی می کنم آرام بنشینم می گم: مولود غلط کرد تو هم روش.لبخندی می زنه و میگه :نمی اومدی با این اوضات؟ خب استراحت می کردی ؟ میگم: نه بابا تلفن نداشتم.گفتم تو هم حوصلت نمی شه بیای ،گفتم یه سر بزنم اوستا فکر نکنه حواسمون بهش نیست کارو عقب بندازه.میگه : آها تلفنت چی شده؟ مادر زنگ زده بود حالتو بپرسه میگفت رضا جواب نداده. لبخندی می زنم و میگم : خدا ما رو بگیره ولی مادرا رو از ما نگیره ...لبخندی می زنه و باز میگه : تلفنت؟ میگم: ها ...یه خدانشناسی دیشب اومد عیادت خیر سرش.مشروب خوردیم.مرتیکه گوشی منو عوضی برده جا گوشی خودش.می افته به خنده و میگه : خدا شما رو بگیره مشروب و از شما نگیره...لبخند تلخی می زنم و میگم:یعنی یه وقتایی هیچی ادمو آروم نمی کنه ...هیچی...مشروب که بچه است برا این لحظه ها...میگه: تقصیر خودته دیگه چند بار بهت گفتم تو هنوز تو عزایی ...دو سال گذشته هنوز نرفتی سر خاک ،پاشو برو سرخاک عزا رو کامل کن آرومتر شی...سری به حسرت تکون می دم و میگم : یعنی این آبان و آذر که میشه روزشمار ذهن من آزاد میشه.هیچوقت فکر نمیکردم پاییز برام این شکلی بشه.یه نویسنده هلندی که اسمش یادم نیست تو کتاب ترور میگه: دنیا جهنم است.حتی اگر فردا دنیا بهشت شود به خاطر آنچه در گذشته اتفاق افتاده اصلا عالی نخواهد بود.گذشته هیچگاه درست نخواهد شد.
در همین حین صدای مولود از پشت سر می آید که می گوید :آقا رضا با اجازت من با این روغن پشت شما را چرب کنم.خیلی روغنش خوب است.میگم : چه روغنیه.خیلی جدی جواب می ده : روغن خشخاش .از افغانستان آوردم .متعجب نگاهش می کنم و میزنم توی سر خودم و میگم : ای وای ...ای وای بر این شانس برگشته.میچرخم سمت سعید و میگم: وجدانن اینو از کجا پیداش کردی ؟ مردم کارمند افغان دارن کمرشون درد می گیره براشون منقل آتیش می کنه تریاک می چسبونه این برا من روغن خشخاش آورده.بخدا من افغانی دیدم خورشت ماری جوانا درست می کنن.تو چرا اینقدر ماستی ...جفتشان افتاده اند به خنده.سعید میگه : ببین مولود تو خودت کرم داری .خوشت می یاد بهت گیر بده بذار روغن و برو تا بیشتر صداش در نیومده .میگم : چیو بری .حالا که اینقدر اصرار داری بیا بمال منو، چربم کن، هرغلطی می خوای بکن....سعید میگه: واقعا نه میشه جلوت بود نه پشتت.پیرهنم و بالا می زنم که مولود کمرم و چرب کنه.به سعید میگم:اتفاقا مامانمم همینو میگفت همیشه.مولود که دستش میخورد به پشتم میگم : مولود اگه خوب چرب کنی ممکنه تو کیفم که تو ماشین یه کارت بانکی و سیم کارت پیدا کنی...مولود می خنده و میگه: می دانستم شما داری اذیتم می کنی.
پ.ن: این روزها با این درد دیسک گردن چه هوس عشق بازی دارد با من خدا