ما را دل از كشاكش دنيا شكسته است

اين كشتی از تلاطم دريا شكسته است

تنها ننالم از غم ايام و جور يار...

باشد مرا دلی كه ز صد جا شكسته است

اي گل! برون نياوردش سوزن مسيح

خاری كه عشق تو به دل ما شكسته است

از آنچه پيش دوست ب‍ُو‌د در‌خور نثار

تنها مرا دلی ب‍ُو‌َد، اما شكسته است

اين حسرتم كُشد كه ز مرغانِ اين چمن

بالِ منِ فلک ‌زده، تنها شكسته است

يک دل به سينه دارم و يک شهر دل‌ستان

بازار من ز گرمیِ سودا شكسته است

ما دل‌شكسته از ميِ مهر و محبتيم

مينای ما ز نشئهٔ صهبا شكسته است

هر چيز بشكند ز بها اوفتد، وليک...

دل را بها و قدر ب‍ُو‌َد تا شكسته است

(رنجی) ! كجا روم ز سر كوی او كه من

پای جهان‌دويده‌ام اين‌جا شكسته است