ساعت سه شب خوابم برد.ساعت پنج و نیم از تپش های قلبم از خواب پریدم.هرچه غلت زدم دیگر خوابم نبرد .یکی دو ساعتی نشستم روی مبل تا هوا روشن شود.رفتم بیمه ،کاری که این روزها هر روز صبح انجام می دهم.فایده ای نداشت دست از پا درازتر برگشتم خانه و روی مبل نشستم .خوابم برد.با زنگ حمید از خواب پریدم .بیش از یکسال است که همدیگر را ندیده ایم.سه ماه پیش روزی که مادر رفت زنگ زد.ده ثانیه حرف زدیم .خیلی مردد گفت: رضا اتفاقی افتاده؟ خیلی بی حاشیه گفتم مادر رفت.کمی مکث کرد و گفت: بعدا زنگ می زنم و دیگر نزد تا امروز.پرسید : کجایی ؟ گفتم : خانه.گفت می یام پیشت .یکساعت بعد آمد .بغلم کرد چند دقیقه روی مبل کنارم بدون کلامی نشست و یکهو بغضش ترکید.میان گریه گفت : ببخشید تمام طول راه داشتم رو خودم کار می کردم که اینطوری نشه ولی وارد خونه شدم بغض نفسم و برید.یکساعتی حرف زدیم.بلند شد چرخی زد توی خانه و گفت : تا حالا ندیده بودم اینقد آشپزخانه و خانه ات اینقدر بهم ریخته باشد با خنده گفتم چون داخلم بهم ریخته.پرسید ناهار چی بخوریم ؟ چی داری و رفت سر یخچال و بازش کرد و ناراحت پرسید نگو فریزر هم مثل یخچالت خالیه؟ گفتم حوصله غذا پختن ندارم .تو فریزر یه مقداری زیادی میگو هست که مامان گرفته بود ببرم تهران ،همشون مونده .یه دونه مرغ هم بود که مامان دو شب پیش اومد به خوابم یه چیزی گفت که مرغ رو دادم فرشته بده خیرات.به شوخی گفت : عهههه آدم شدی ،خیرات؟ گفتم از اعتقادم نیست از افسارم که دست زندگیه...روی پیشخوان قرص هایم را بهم زد و گفت : اینا همش مال قلب؟ گفتم چندتاشم مال اعصاب...گفت : نخور این کوفتی ها رو ،خودت یه کاری بکن گفتم : خودم خیلی کارا دلم می خواد بکنم ولی فعلا که چند ماهه رو این مبل میخ شدم.کمی متفکرانه به آشپزخانه و بهم ریختگی حال نگاه کرد و گفت: نه.فایده نداره.باید یه سرو سامانی بهت بدم.رفت بیرون وقتی برگشت ماهی خریده بود و خرت و پرت.ایستاد وسط آشپزخانه به غذا پختن و شستن و تمیز کردن...وقتی کار می کرد مثل همیشه غر هم می زد.کلی حرف زد که حال و هوایم عوض شود و از این ور و آن ور پرسید .فکر کنم جواب سوال های آخرش را دوست نداشت...سکوت کرده بود.توی خانه صدای جلیز و ولیز سرخ شدن ماهی می آید ،بوی عطر غذا بعد از چند ماه.همایون دارد می خواند.حمید سرش را از توی ماهی تابه می کشد بیرون و می گوید : از وقتی اومدم خیلی سعی کردم حرف نا امید کننده نزنم ولی نظرم عوض شد.به نظرم به دکترت بگو چند تا قرص اعصاب اضافه کنه به نسخه اش ...اینا خیلی کم برا این روزها....
حمید رفت.گفت نمی توانم زیاد اینجا بمونم فضای خونه سنگین ،تو چطوری اینجا موندی...
به قول عطار :
چون جهان بر شاخ گاو استاده راست
گاو بر ماهی و ماهی بر هواست
پس همه بر چیست؟ بر هیچ است و بس
هیچ هیچ است این همه هیچ است و بس
فکر کن در صنعت آن پادشاه
این همه بر هیچ می دارد نگاه