تصویر گاه هزار و پنجاه
دو شمشیر کهنه
دو شمشیر کاری
دوتامان پر از ناله و سوگواری
من از داغ ارگ و تو از داغ جاری
به من چای سبزی بنوشان که تلخم
مرا جرعه شعری بریزان آنچه داری
سماور سماور بخارای آهم
پیاله پیاله پر از قندهاری
غبار سفر را بگیر از وجودم
گل بوسه ای را بزن بر عباری
ملخ دیده کشتت
نمردم برادر
خوشا عالم پاک همسایه داری
نمردم برادر
که زانو به آغوش نشستی به اندوه تلخ نداری
نمردم برادر
کمی درد دل کن
به لفظ دری و به لحن هزاری
تو تاول به دستم
من تاول به قلبم
عجب چه بازار خوبی
چه سرمایه داری
کنار پل سرخ بنشین کنارم
در آغوش بنشان دوباره دوتاری
من آوازهای خراسان بخوانم
تو آوازهای غریب مزاری
تو از زخم بودای زیبا بخوانی
من از شروه مردم بختیاری
دوتا چشم دارم اگر بی پناهی
دوتا شانه دارم اگر بی قراری
میان غزل بودم و نبض شعرم
تپیدن گرفته چون قلب قناری
زنی جیغ زد خون شتک شد به شعرم
سرم داغ شد مثل جان بخاری
برادر رسید و بغل کرد من را
بخواب انتحاری
بخواب انتحاری